مفهوم «عزّت» در فرهنگ واژه شناسان
واژه «عزّت» و بزرگمنشى در
فرهنگ واژهشناسان به معنى عزيز، دوست داشتنى، گرامى، نيرومند، بى نظير[1]،
کمياب، ناياب،[2] ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدنى،
غيرقابل نفوذ و شکستناپذير آمده،[3] و نيز وصف و حالتى است که اگر در
دنياى وجود انسان راه يافت و فرد، جامعه و تشکيلاتى حقيقت عزّبه آن گوهر
گرانبها و زندگى ساز آراسته گرديد، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به
ذلّت و فرومايگى را به او نمى دهد، و وى را در برابر مشکلات، موانع رشد،
دشوارى هاى طاقت فرسا، دشمنان ددمنش، فراز و نشيبهاى تند و سخت و انواع
وسوسه ها و دمدمه هاى ويرانگر و لغزاننده، شکستناپذير و بيمه مي سازد.
اصل اين واژه و مفهوم آن از ريشه «عَزاز» (زمين سخت و نفوذناپذير) گرفته شده به همين جهت هنگامى که گفته مى شود:
«اَرْضٌ
عَزازٌ»; منظور زمين سخت و نفوذناپذير است، و آن گاه که گفته مي شود:
«تَعَزَّزَ اللَّحْمُ» منظور اين است که: «گوشت، در بازار به گونهاى کمياب
و يا ناياب شده است، که نمى توان به آن دست يافت».[4]
با اين بيان
شايد بتوان گفت که اين واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شکستناپذيرى آمده،
آن گاه به تناسب ريشه و از باب توسعه در به کارگيرى معانى ديگر، به مفهوم
عزيز، ارجمند، ناياب، توانا، و حتى تعصب، خودبزرگ پندارى در برابر حق و
حقناپذيرى نيز به کار رفته است.
قرآن و کاربرد اين واژه
در آيات قرآن نيز واژه «عزّت» و مشتقات آن در اين معانى و مفاهيم به کار رفته است:
1ـ عزيز و ارجمند، در برابر ذليل و بى ارج و بها:
(فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ)[5]
«پس هنگامى که برادران يوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان اى عزيز! ... .»[6]
2ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:
(يَا
اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ
يِاْتِى اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَى
الْمُؤْمِنينَ اَعِزَّة عَلَى الْکافِرينَ)[7]
«اى کسانى که ايمان
آوردهايد! هر کس از شما از دين و آيين خويش برگردد به خدا زيانى نمى
رساند، چرا که به زودى خدا گروهى را خواهد آورد که آنان را دوست مى دارد و
آنان نيز او را دوست مى دارند; با مردم با ايمان و قانونگرا فروتن و نرمخو
هستند، و بر کفرگرايان و قانون ستيزان پرصلابت و سرفراز.»
3ـ نيرومندتر و پرتوانتر، در برابر ناتوانتر و زبونتر:
(اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَراً)[8]
«دارايى من از تو افزونتر است و از نظر شمار نفرات نيز از تو پرتوانترم.»
4ـ غالب و چيره، در برابر مغلوب و شکستپذير:
(إِنَّ
هَذَا أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ
فَقَالَ أَکْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِى فِي الْخِطَابِ)[9]
«اين برادر
من است. او نود و نه عدد ميش دارد، و من تنها يک ميش دارم، امّا او مى
گويد: آن را هم به من واگذار کن; و در سخنورى بر من چيره شده است.»
5ـ شکوه و شکستناپذيرى:
(اَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً)[10]
«...
آيا اينان به راستى سرافرازى و پيروزمندى را نزد حقناپذيران مى جويند؟!
اين پندارى بى اساس است! چرا که پيروزمندى و سرافرازى يکسره از آن خدا و
نزد اوست.»
6ـ سخت و دشوار:
(لَقَدْ جآءَکُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ ...)[11]
«بي ترديد براى شما پيامبرى از خودتان آمد که بر او گران است شما در رنج و دشوارى بيفتيد ... .»
7ـ عزيزتر و ارجمندتر:
(قالَ يا قَوْمِ اَرَهْطى اَعَزُّ عَلَيْکُمْ مِّنَ اللّهِ ...)[12]
«هان اى قوم من! عشيره کوچک من بر شما از خدا عزيزتر است که فرمان او را پشت سر خويش افکنده و او را از ياد بردهايد؟»
8ـ تعصب و سرکشى و حقناپذيرى:
(بَلِ الَّذِينَ کَفَرُوا فِى عِزَّة وَ شِقاق)[13]
«آنان که کفر ورزيدند در سرکشى و ستيزهاند.»
با
اين بيان، واژه «عزّت» به تناسب مفهوم اصلى اش ـ که سختى و نفوذ ناپذيرى
است ـ گاه در سرکشى و حقناپذيرى نيز به کار رفته است، که در اين صورت، به
بيان «راغب» با اين واژه، گاه ستايش مى گردد و گاه نکوهش.
ت و آزادگى
واژه
«عزّت» در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوج گرفتن به مرحله توانمندى معنوى
و اخلاقى و عظمت روح و توسعه شخصيت و آراستگى به مهر و مدارا و صلابت و
شکستناپذيرى روان در برابر باطل و بيداد آمده است.
اين قدرت شگرف و
شکستناپذير، در مرحله نخست از ژرفاى جان انسانِ خودساخته سرچشمه مى گيرد و
پس از سربرآوردن از رويشگاه خويش، به تدريج در کران تا کران انديشه و
عقيده، زبان و قلم، دست و ديده، گفتار و کردار و برنامه ها و هدفها و روش
زندگى او تجلى مي يابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنويت و مهر و مدارا
و شکستناپذيرى مى بخشد.
کسى که به اين ويژگى انسانى و معنوى آراسته
شود، از سويى به راستى تجسم اخلاص وپاکى، حقگرايى و حقپذيرى، فروتنى و
بردبارى، صلحجويى و مدارا در ابعاد گوناگون زندگى مى شود و در همان حال
خود را فراتر از بردهمنشى و دنبالهروى، فراتر از بافتن و شنيدن چاپلوسى ها
و ستايشهاى چندشآور و لقبهاى پوشالى و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداري هاى
چاکرمنشانه و اهانتآميز مى خواهد.
به مرحلهاى اوج مى گيرد و خود را
عزيز مى دارد که نه در برابر زر و زور، نفوذ مىپذيرد و نه در برابر نيرنگ
و فريب; نه بيداد و ناروا را تحمل و نه آن را به ديگران تحميل مى کند و نه
مى تواند نظارهگر اسارت مردمى در چنگال اين آفتهاى عزّتکش و ذلّتبار باشد
و دم فرو بندد.
آرى، حقيقت عزّت و آزادگى پذيرش مديريت خِرَد و
وجدان بر جان و جامعه و رعايت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهى شعر و
شعار بدون عمل و فرصتسوز.
اميرمؤمنان عزّت و آزادگى واقعى را تواضع و فروتنى در برابر حق و عدالت مى نگرد:
«اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَکَ.»[14]
امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
«شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِيامُهُ بِاللَّيلِ وَ عِزُّهُ کَفُّ الأذْى عَنِ النّاسِ.»[15]
«شرف انسان در شب زندهدارى اوست و کرامت و آزادگى اش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعايت حقوق آنان.»
«اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ.»[16]
«آراستگى به راستى و درستى، عزّت و آزادگى است و جهالت و نادرستى، ذلّت و خفت است.»
«حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْکُ الْقِيلِ وَ الْقـالِ.»[17]
«منش شايسته انسان با ايمان از تواضع و فروتنى اوست و عزّت و آزادگى او، در وانهادن جنجال و هياهو و زبان و سياست خشونتبار است.»
قرآن و جلوه هاى عزّت و آزادگى نهضت امام حسين(عليه السلام)
گذشت
که «عزّت» به مفهوم توانايى، شکستناپذيرى، استقلال، پيروزى، استوارى،
ريشهدارى، سلطهناپذيرى و عدم تحميل سلطه در ميدانهاى مادى و معنوى و رعايت
کرامت خود و ديگران است، و در برابر آن، وابستگى، دنبالهروى، تزلزل، بى
ريشگى، ذلّت، حقارت، پستى، زبونى، زورمدارى، خودکامگى، از خودبيگانگى،
فرومايگى و خودباختگى قرار دارد. آن، از ويژگى هاى انسان مترقى و جامعه
باز، شايسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستين اسلامى است، و اين يکى،
خصلت فرد و نشان جامعه شرکپذير، شخصپرست، استبدادزده و ستمپذير است.
...
و حسين(عليه السلام) بزرگآموزگار اين ويژگى پرجاذبه انسانى و اخلاقى و
درخشانترين سمبل اين راه افتخارانگيز است. يکى از هدفهاى بلند نهضت
عزّتطلبانه عاشورا، نفى ذلّت و ذلّتپذيرى از سيما و منش فرد و جامعه در
بند استبداد اموى، آن گاه عزّتآموزى و عزّتطلبى و نشان دادن راه آزادمنشى
و آزادگى مطلوب قرآن وپيامبر و بهادادن به کرامت و حقوق انسان در عصرها
ونسلهاست، واز اين زاويه است که مى توان جلوه هاى عزّت وآزادگى مورد نظر
قرآن را در نهضت حسين(عليه السلام)ويا نُمودهاى عزّت وآزادمنشى عاشورا را
در آينه قرآن به نظاره نشست.
هنگامى که به زندگى پر افتخار پيشواى
آزادى و نهضت آزادى خواهانه عاشورايش مى نگريم، به روشنى در مى يابيم که
آن نمونه درخشان عزّت و شکستناپذيرى قرآن، در حرکت فکرى و فرهنگى و
ذلّتزداى خويش در تدارک آفرينش عزّت و شکوه براى جامعه و در انديشه
افشاندن بذر سربلندى و سرفرازى در مزرعه خزانزده روزگار خويش و آن گاه
شکوفا و بارور ساختن و به گلنشاندن آنهاست.
آن حضرت موجبات واقعىِ
عزّت و آزادگى را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبيله و عشيره،
عامل جغرافيايى و رفاه مادّى، تشکيلات حزبى و وابستگى به قطبهاى زور و
تزوير، موقعيت سياسى و اجتماعى و مذهبى و... نمى نگرد، بلکه به سان قرآن،
موجبات عزّت را در بينش و آگاهى ژرف، در ايمان و عشق و رابطه خالصانه و
دوستانه با سرچشمه عزّتها، در اطاعت و فرمانبردارى از او و در توکّل و
اعتماد بر او مى نگرد،[18] و اين يکى از ويژگى ها و ابعاد نهضت استبداد
ستيز و آرمانخواهانه آن حضرت است.
اينک اين شما و اين هم نمودهاى عزّت و و آزادگى مورد نظر قرآن در موضعگيرى و عملکرد ترجمان عزّت و آزادگى:
1ـ مقاومت منطقى و شکست ناپذير در برابر بيعت خواهى زورمدارانه
دوران
تيره و تار بنيانگذار سلسله پرفريب و بيدادپيشه اُموى، با مرگ معاويه به
پايان رسيد، وفرزند مغرورش يزيد نامهاى به فرماندار مدينه نوشت که از مردم
آن سامان، به ويژه از حسين(عليه السلام)براى او ـ به عنوان پيشواى اسلام ـ
بيعت بگيرد! در آن نامه دستور داد که: اگر او از بيعت سرباز زد، بي درنگ
گردنش را بزن و سرش را به سوى من گسيل دار; «اِنْ أَبى عَليْکَ فَاضْرِبْ
عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّى بِرَأْسِهِ.»[19]
فرماندار، پيشواى آزادى را به فرماندارى دعوت کرد و از او خاست تا با يزيد به عنوان رهبر امّت بيعت کند، امّا
حسين(عليه
السلام) با منطق و مدارا روشنگرى فرمود که: به کف گرفتن قدرت ملّى و
امکانات جامعه بانهانکارى و بدون حضور مردم نشايد، از اين رو بيعت خواستن
ـ آن هم از انسانى همانند من ـ بايد شفاف و در حضور مردم انجام پذيرد، نه
نهانى و در پشت درهاى بسته; بر اين باور هنگامى که مردم را براى بيعت
فراخواندى، مرا نيز دعوت نما تا ديدگاه خويش را در حضور همگان اعلام دارم;
«أيُّهَا الْأَميرُ، إِنَّ الْبَيْعَةَ لاتَکُونُ سِرّاً، وَلکِنْ إِذا
دَعَوْتَ النّاسَ غَداً فَادْعُنا مَعَهُمْ.»
«مروان» ـ که از مهره
هاى کهنهکار رژيم اموى بود و خود عنصرى تجاوزکار و نيرنگباز، و در آن نشست
حضور داشت ـ رو به فرماندار کرد که: سخن او را نپذير، و اگر دست بيعت نمى
دهد گردنش را بزن! حسين(عليه السلام) از آتشافروزى مروان خشمگين شد و ضمن
نکوهش سبک زورمدارانه او[20]، رو به فرماندار کرد، و با شهامت و صداقتى
وصفناپذير، در ترسيم موضع عزّت آفرين و آزادمنشانهاش، خود را فرزند وحى و
آموزگار قرآن و ذلتناپذير وصف نمود و فرمود:
«أيُّهَا الْأَميرُ!
إِنّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ
الْمَلائِکَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ يَزيدُ
رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ،
مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَيْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلى
لايُبايِعُ بِمِثْلِهِ ... .»[21]
«هان اى امير! تو نيک مى دانى که ما، خاندان پيامبر و گنجينه رسالت هستيم; خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و
جايگاه
فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسيله خاندان ما آغاز کرد و
سرانجام نيز به وسيله ما جهانگستر خواهد ساخت; امّا يزيد در منش و روش،
عنصرى است گناهپيشه، مى گسار، خونريز، برده و ذليل هواى دل، که بى هيچ
پروايى به جنايت و بيداد دست مىزند و مرز مقررات خدا را مى شکند و خود را
به زشتى و گناه آلوده مى سازد; از اين رو فردى چون من با اين ريشه و تبار
پرافتخار و خاندان درخشان و سبک ومنش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر
خودکامه و تبهکارى چون يزيد ـ که مديريت دنياى وجود خود را به کششهاى
حيوانى سپرده است ـ دست بيعت نخواهد داد.»
بامداد همان شب، آن حضرت
براى آگاهى از روند رخدادها بيرون آمد و بر سر راه خويش، «مروان» را ديد.
او با زبان تطميع و تهديد از او بيعت خواست، اما پيشواى آزادى با تلاوت
آيهاى از قرآن، به ترسيم جلوه ديگرى از ذلّتناپذيرى و مبارزه مسالمتآميز و
عادلانه خويش با قدرت فاسد و استبدادپيشه پرداخت و فرمود:
«اِنّا
للهِِ وَإنّا إليه راجعونَ، وَعَلَى الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُليَت
الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ يَزيد، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّى رَسولَ الله يَقولُ:
الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبي سُفيان ... .»[22]
«آن گاه که
عنصر آلودهاى به سان يزيد، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را
به کف گيرد و مردم به زمامدارى چون او گرفتار آيند، بايد فاتحه اسلام و
رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نياى گران قدرم پيامبر شنيدم که مى
فرمود: مديريت و زمامدارى جامعه بر خاندان ننگين ابوسفيان، به دليل
تاريکانديشى ومنش ذلّتبار و بردهساز آنها حرام است... .»
مروان از استبدادستيزى و آزادى خواهى و بزرگمنشى آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گرديد.
2ـ طلوع تازه نماد عزّت و آزادگى
در
ديدار ديگرى، «مروان» کوشيد تا با سلاح ترغيب و تهديد ـ که دو وسيله تجربه
شده و اثرگزار استبداد براى شکستن بسيارى از اراده ها و مقاومتهاست ـ او
را به سکوت و سازش وادار ساخته و از او به سود يزيد بيعت گيرد، که آن
خداوندگار عزّت و شکستناپذيرى، تطميع و تهديد او را به هيچ انگاشت و
بامنطق و شکيبى استوار و کوهآسا فرمود:
«اِلَيْکَ عَنِّى فَاِنَّکَ
رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَيْتِ الطَّهارَةِ الَّذِينَ اَنْزَلَ ا للّهُ
فِيْهِم عَلى رَسُولِهِ: اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ
الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً.»[23]
«هان
اى مروان! از من دور شو که تو در انديشه و منش، عنصرى ناپاک هستى، و من از
خاندانى هستم که خدا در وصف پاکى انديشه ومنش آن،اين آيه را فرو فرستاد
که: هان اى خاندان پيامبر! خدا مى خواهد هر گونه پليدى را از شما بزدايد و
شما را آنگونه که مى بايد پاک و پاکيزه سازد.»[24]
اين گونه آن
سمبل عزّت و آزادگى، در نخستين گامها از نهضت ذلّت ستيز و آزادي خواهانه و
آزادپرورش، از سويى از کتاب عزّت و سرفرازى الهام مي گيرد و با رژيم ستم و
تحقير رو به رو مى شود، و از دگر سو با بينش و منش محبوب و ماندگارش، به
صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگى قرآن در چشمانداز عزّتخواهان طلوعى
تازه مىآغازد.