ناگفتههایی از فرار بنیصدر در هفت مرداد 60 در گفتگو با حاج علیرضا اسلامی/
وقتی حضرت امام(ره) آمدند من در کمیته استقبال بودم. ما در بهشت زهرا(س) و بعد هم مدرسه رفاه بودیم. چهار پنج نفر با امام(ره) آمدند که قطبزاده، دکتر یزدی، دکتر حبیبی، بنیصدر و... بودند. ما در مدرسه رفاه بودیم و دیدیم که به آنجا آمدند و خیلی هم فعال بودند.
آقای بنیصدر فعالتر از بقیه بود و در دانشگاه صنعتی شریف و علم و صنعت و این طرف و آن طرف جلسه میگذاشت و جاهای مختلفی میرفت و صحبت میکرد. البته ایشان از قبل یک ایدهای هم داشت و قبل از اینکه برود به او میگفتند پرزیدنت بنیصدر!
خودش هم میگفت: «من اولین رئیسجمهور ایران خواهم بود».
بله،سئوال این است که آیا واقعاً استکبار، او و تعداد دیگری را برای جاهای مختلف در آب نمک خوابانده بود؟ و مثلاً اگر ایران یک حالت چریکی پیدا کرد، کسی مثل رجوی، نقش فیدل کاسترو یا چهگوارا را بازی کند؟ اگر حالت مدنی و دموکراتیک مثل پاکستان پیدا کرد، بنیصدر و امثال او را داشته باشد؟ اگر مثلاً حالت سلطنتی داشت، کسی مثل بختیار و جبهه ملی را داشته باشد؟
اینها هم جزو مبارزین بودند،تلقی بعضیها هم این است که ظاهراً اینها را در آب نمک خوابانده بودند. بعضیها هم میگویند که اینها بهتدریج این گرایشها را پیدا کردند و بنیصدر در فرانسه هم که بود میگفت نهضت ملی نفت به دلیل اختلاف روحانیت و مبارزین و روشنفکران ضربه خورد و ما باید با هم متحد باشیم. این تز را تا زمان عزلش و هنگامی که امام(ره) آن صحبت را کردند، داشت، اما در آنجا بود که گفت: «باید یکی از این دو طیف حذف شوند و لذا باید روحانیت را حذف کرد».
او تودههای مردم را نمیشناخت. وقتی آمد خصیصین و بهقول امروزیها خواص نسبت به او شناخت داشتند. مثلاً در شورای مرکزی حزب جمهوری بحث میشود. در آنجا بنیصدر طرفداری نداشت. چه کسانی که مثل آقای میرسلیم و شهید بهشتی که در خارج بودند و او را از آنجا میشناختند، چه بعضیها که مثل شهید اسلامی که عضو شورای مرکزی و با تفکر بنیصدر آشنا بودند، لذا در آنجا کاندیداتوری بنیصدر برای ریاست جمهوری رد شد و آقای جلالالدین فارسی رأی آورد.
در جامعه روحانیت هم موضوع به بحث گذاشته شد. بنیصدر وقتی آمد، ابتدا در شورای انقلاب بود و بعد مدتی متصدی وزارت اقتصاد و وزارت امور خارجه شد و نشو و نمایی در آنجا و صدا و سیما کرده بود. بعد هم عضو مجلس خبرگان شد و ادعا میکرد که در علوم مختلف مجتهد هستم و این سخنرانیها و فعالیتها زمینهها را فراهم کرد تا او در دید مردم به عنوان یک آدم مناسب برای پست ریاست جمهوری در نظر گرفته شود. از خارج هم آمده و زبان هم بلد بود و...
بنیصدر نمیتوانست حزب تشکیل بدهد و در عین حال میخواست خودش را ضد حزب هم نشان بدهد، لذا عنوان دفتر حمایتهای مردمی از رئیسجمهور را انتخاب کرده بود که در واقع همان حزب او بود. در کنار پل حافظ ساختمان بلندی بود که در زمان شاه به وزارت کشاورزی تعلق داشت و در آن دوره بمب صوتی هم گذاشتند که منفجرش کنند و نشد. اسمش چیزی شبیه I.S.P و مال شرکتهای راهسازی خارجی بود.
این ساختمان را که نبش پل حافظ در خیابان جمهوری بود گرفت و آنجا را تبدیل به دفترش کرد. افرادی را که در اینجا آورد کسانی بودند که مشکل داشتند، خصوصاً بعد از جریان 7 تیر مشخص شد که سودابه صدیفی، سلامتیان و تقوی که اشاره کردید و گروههای دیگری که به آنجا میآمدند در آنجا بودند. بعضی از اینها از پاریس با او ارتباط داشتند، بعضیها در جریان مبارزه با او کار میکردند، از بچههای جبهه ملی یا نهضت آزادی، تکمیل همایون و امثالهم. بعضیها هم در ایران به هم وصل شدند، مثلاً حزب رنجبران که مارکسیست بودند و بعد هم که به مجاهدین خلق کشیده شد. اینها عناصر فعال در دفتر رئیسجمهور بودند. تقوی هم پروندههایی داشت و در رژیم سابق هم سوابقی داشت که آنها را به کار گرفت.
گفته میشود برخی افراد که در دفتر رئیس جمهور مشغول به کار بودند به دستور امام (ره) با بنی صدر کار می کردند. این درست است؟
باید به این مسئله توجه داشت که حضرت امام(ره) به یاران خود فرموده بودند در اطراف بنیصدر باشید.
مثلاً؟
افراد مختلف، مثلاً شهید محلاتی، آقای عسگراولادی که آنجا هم رفت، ولی آنها راهش ندادند. مثلاً آیتالله انواری که از یاران قدیمی امام بودند و برایشان هم ارتباط با بنیصدر سخت بود. آقای عسگراولادی تیپ و تفکرش مقابل بنیصدر بود و در حزب جمهوری هم به بنیصدر رأی نداد، اما چون امام فرمودند دور و بر بنیصدر را داشته باشید رفته بود. آقای گرمارودی هم به عنوان یک شاعر برجسته در آن دوره مطرح بود و با دفتر بنیصدر هم کار میکرد. مرحوم آقای ابوترابی، مرحوم آقای عمید زنجانی و علمای دیگر در تهران هم با دفتر بنیصدر همکاریهایی داشتند تا جایی که او دیگر قطع کرد و اینها بیرون آمدند.
ممکن بود بعضیها هم توجه نداشتند، چون آدم حرّافی بود و حتی گاهی در مجلس خبرگان هم تأثیر میگذاشت. مثلاً در جریان ولایت فقیه میگفت: «ما غیر از امام مصداقی برای ولایت فقیه نداریم و امام استثناست. شما بعد از امام میخواهید چه کار کنید؟ لذا این اصل را نگذارید» و به این بهانه میخواست این اصل را حذف کند. بعضی از علما از یک سو امام را میشناختند و از آن طرف هم حرف بنیصدر روی آنها تأثیر گذاشت و تا حد حذف این اصل هم جلو آمدند، نمونهاش آقای رشیدیان نماینده آبادان بود.
چه شد که مجاهدین خلق با بنیصدر پیوند خوردند؟ آیا این یک پیوند منفعتی و اشتراک منافع بود؟ یا باید بپذیریم که بنیصدر با سفارت امریکا مرتبط بوده و مجاهدین خلق هم مصداق چپ امریکایی بودند و این همکاری یک امر سازمانیافته است؟
در مورد مجاهدین خلق، کتاب دیگری دارم به نام «اپوزیسیون» که به نقش مجاهدین از اول تا انتها اشاره کردهام و میشود از منابعی که در آنجا هست استفاده کرد، ولی باید این را عرض کنم که یک موقع تحلیلمان را میگوییم و یک موقع واقعیت را. اینها تحلیل ماست، چون آدم اگر بخواهد واقعیتها را بگوید باید سند داشته باشد. اینکه واقعاً اینها از خارج با هم ارتباط داشتهاند، تلقی من این نیست، چون جبهه ملی و نهضت آزادی گرایش مبارزه مسلحانه نداشتند، درحالی که مجاهدین خلق گرایش مبارزه مسلحانه داشتند.
اینها اساساً توافقی با هم نداشتند و در خارج هم گاهی با هم درگیر بودند. حتی در جلسهای بین بنیصدر و طرفداران مجاهدین درگیری پیش میآید. اینها تفاوت دیدگاه داشتند. البته چون در آنجا فضا باز بود، اختلافات هم زیاد بود. مثلاً آقای غرضی، محمد منتظری، علی جنتی و کسانی که در لبنان بودند، کسانی که در پاریس و امریکا بودند، تیپهایشان با هم فرق داشت، یعنی 72 فرقه بودند. در ایران یک وحدت نسبی بین اینها بود، مگر اینکه گرایش فکریشان با هم متفاوت بود.
نکته دوم اینکه تلقی من این است که سازمان مجاهدین خلق در جریان انقلاب به بنیصدر رسید و با هم یکی شدند، وگرنه توافق اصلی نداشتند. در زندان تحلیل و تلقی سازمان مجاهدین این بود که این انقلاب پیروز نخواهد شد. من خودم اوین بودم و مهدی ابریشمچی با عدهای دیگر از آنها همبند ما بودند، اینها میگفتند که این نهضت به پیروزی نمیرسد و با واسطه به امام پیام دادند که این نهضت شما پیروز نمیشود و روحانیت شکست میخورد، تلقیشان این بود.
در سال 57 که شاه رفت و اینها آمدند بیرون و دیدند قضیه جور دیگری شد، تصمیم گرفتند موجسواری کنند و در راهپیماییها پرچمهایشان را بیرون آوردند، ولی بعضی که وارد بودند و در زندان با افکار اینها آشنا شده بودند، اینها را پایین کشیدند، لذا اینها امکانات هم آوردند.
من آن موقع در دادستانی بودم. هواپیمایی محمولههایی را خالی کرد که مشکوک بود. من نماینده شهید قدوسی در گمرک فرودگاه بودم و دیدم که چیزهایی آمده است، بررسی کردیم و دیدیم جعبههای بزرگ محتوی اسلحههای کلاشینکوف است، درحالی که آن موقع ایران اسلحه کلاشینکوف نداشت و اسلحه سازمانی ارتش نبود.
از کجا آمده بود؟
ما مبدأ را نمیدانستیم، ولی فابریک و آکبند بودند و یک چمدان هم اسلحه کمری ماکاروف بود که بیشتر به سلاحهای روسی و بلوک شرق میخورد. جالب اینجا بود که در این چمدان که پر از اسلحه ماکاروف بود، تعدادی هم صدا خفهکن گذاشته بودند. ما رفتیم و اینها را مصادره کردیم و به دادستانی بردیم و یک درگیری ای هم ایجاد شد.
چه سالی؟
58 یا 59. در آن موقع بنیصدر نامه داد که این اسلحهها برای گارد ریاست جمهوری بوده، یعنی چه کسانی؟
مجاهدین خلق...!
بله! اما نکته این است که گارد برای حفظ یک شخصیت، اسلحه را از رو میبندد، صدا خفهکن را برای چه میخواهد؟ معلوم بود که اینها برای ترورها برنامههایی داشتند که بعد هم مجاهدین خلق ادامه دادند که الحمدلله در آنجا مصادره شد. میخواهم این نکته را عرض کنم که بهتدریج پیش آمدند. بعد گفتند که ما را تسلیح کنید. بنیصدر هم نامه داد و گفت اینها را تسلیح کنید! اتفاقاً در یکی از بیانات امام هم هست. در خاطرات آقای هاشمی هم آمده که در جلسهای که خدمت امام بودند، امام از بنیصدر پرسیدند: «شما اینها را مسلح کردهاید؟» و او جواب داده بود: «برای حفظ خودشان است». امام فرمودند: «شما حق ندارید و این کار خلاف است». پس پیوند اینها بهتدریج نزدیکتر و منسجمتر و مستحکمتر شد تا رسید به جریان عزل بنیصدر و حتی 25 خرداد که تظاهرات شد و مجاهدین بیانیه دادند و در خیابانها ریختند و گفتند: «جان رئیسجمهور در خطر است و مردم بیایید و حمایت کنید». اینها نشان میدهد که پیوندها قویتر شده است تا رسیدیم به اینجایی که بنیصدر مخفی شد. البته از 26 یا 27 خرداد در خانه خواهرش به نام بهجت و دخترش فیروزه در خیابان بهار شیراز مخفی شده بود. مدتی هم پیش تکمیل همایون بود.
لبته در جلسهای ظاهراً آقای فروهر هم در جریان قرار گرفته بود، ولی بنیصدر در منزل ناصر تکمیل همایون و خواهرش بود. ساعت 12 شب، شهید قدوسی به من زنگ زد و گفت: «فلانی بیا». من رفتم چهارراه قصر خدمت ایشان و ایشان گفت: «امام فرمودهاند از بنیصدر مراقبت کنید». پرسیدم: «میخواهید او را بگیرید؟» ایشان گفت: «نه، تا مجلس رأی به عدم کفایت او نداده، نمیخواهیم او را بگیریم، ولی مراقبش باشید». پیگیری کردیم و متوجه شدیم که در خیابان بهار شیراز در خیابان شریعتی در خانهای است و با بچههایی که در دادستانی بودند، برای تعقیب و مراقبت رفتیم، ولی بعد قرار شد کار تحویل سپاه شود و از 26 خرداد این کار انجام شد.